جاده ی بی انتها
عشق های بیهوده امروزی
فقر چیست؟ آنگاه كه غروركسي راله ميكني آنگاه كه كاخ آرزوهاي كسي رو ويران ميكني آنگاه كه شمع اميدكسي را خاموش ميكني آنگاه كه بنده اي رو ناديده مي انگاري آنگاه كه حتي گوشت روميبندي تاصداي شكستن غرورش روهم نشنوي آنگاه كه خداروميبيني وبنده خداراناديده ميگيري ميخواهم بدانم دستات روبسوي كدام آسمان دراز ميكني تابراي خوشبختي خودت دعا كني؟؟؟ اگه يه روز فكركردي نبودن يه كسي بهترازبودنشه چشماتوببندواون لحظه اي كه اون كنارت نباشه روبه خاطربيار اگه چشمات خيس شد بدون داري به خودت دروغ ميگي وهنوزم دوسش داري یکی حال میکنه هروقت هرچی میخواد به دست میاره ولی یکی هم یک در حسرت به دست آوردن یه لقمه نون عذاب میکشه چرا اینطوریه؟؟؟؟؟؟ چرایکی توخونش۴تا ماشین داره ولی یکی كه در حسرت داشتن یک ژیان هست یکی هرماه واسه خودش لباسهای رنگارنگ میخره ولی یک بینوا اول سال یک دست میخره تا اوایل سال بعد اون ومیپوشه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ چرااین روزگار اینقدر فرق میذاره بین انسانها چچچچچچررررررااااااا؟ اي كاش زندگيه همه يكسان بود اي كاش ماهی لبخند زد زنده را تازنده است بايدبه فريادش رسيد ورنه بر سنگ مزارش آب پاشيدن چه سود زنها هيچ وقت نميگن دوست دارم ولي وقتي از شما ميپرسن كه مرادوس داري بدانيد كه موفق شدين دردرون آن زن جاي گرفته باشيد
میخوام بگویم فقر چیست،
فقر چیزی است که همه جا سر می کشد،
فقر،گرسنگی نیست،عریانی هم نیست،
فقر چیزی را" نداشتن" است،ولی آن چیز پول نیست،طلا و غذا نیست،
فقر همان گرد وخاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند،
فقر ،تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خورد میکند،
فقر ،کتیبه سه هزار ساله ی است که روی آن یادگاری نوشته اند،
فقر ،پوست موزی است که از پنجره یک ماشین به خیابان انداخته می شود،
فقر همه جا سر میکشد،
فقر ،شب را "بی غذا" سر کردن نیست،
فقر،روز را "بی اندیشه"سر کردن است
ماهی کوچک دچار ابی بیکران بود
آرزویش این بود که روزی به دریا برسد و هزار و یک گره آن را باز کند
وچه سخت است وقتیکه ماهی کوچک عاشق شود , عاشق دریای بزرگ!
هر روز و هر شب می رفت اما به دریا نمی رسید.
ماهی همیشه و همه جا به دنبال دریا می گشت اما پیدایش نمی کرد
کجا بود این دریای مرموز گمشده ی پنهان که هرچه در پیش می گشت گم تر می شد و هرچه که می رفت , دورتر.
ماهی می گریست . از دوری و از دلتنگی, ودر اشک و دلتنگی اش غوطه می خورد
همیشه با خود می گفت :" اینجا سرزمین اشک هاست , اشک عاشقانی که پیش از من گریسته اند, چون هیچ وقت دریا را ندیده اند و فکر می کردند شاید جایی دور از این قطره های شور حزن انگیز دریا منتظر است"
ماهی یک عمر گریست و در اشکهای خودش غرق شد و مرد , اما هیچ وقت نفهمید که دریا همان بود که عمری در ان غوطه می خورد .
قصه که به اینجا رسید , آدم گفت: " ماهی در آب بود و نمی دانست , شاید آدمی هم با خداست و نمی داند. شاید آن روز که عمری از آن دم زدیم تنها یک اشتباه بود"
آن وقت آدم لبخند زد , خوشبختی از راه رسید و بهشت همان دم برپا شد... .
Design By : Pichak |